کتاب جنگ پابرهنه اثر رحیم مخدومی انتشارات سوره مهر
- وزن: 200 گرم
- سایر توضیحات: اینجا عقبه گردان است. حمام محور در اینجاست. هر روز ماشین غذا تعدادی از بچه ها را جهت استحمام به اینجا می آورد. در ضمن گروهانهای ذخیره هم در اینجا استراحت می کنند. می گویند گروههایی از شهروندان تهرانی جهت بازدید به جبهه ها آمده اند، و یک گروه امروز به اینجا خواهد آمد. می گویند عده ای آشپز نیز آمده اند تا برای رزمندگان یک وعده غذای نذری بپزند. امروز کامیون حامل اجناس هم آمده بود. کامیون پر بود از کمکهای نمازگزاران مسجد رحمتیه تهران. موسی پور برای گردان آبلیمو و شال مشکی آورده بود. محرم امسال درون دلهای بچه ها برگزار می شود چون که اجتماع در پشت خط مقدم مسئله آفرین است. آقا سید و آقا مصطفی هنوز به دنبال رسیدگی به سر و وضع ماشینها و امکانات گردان اند. آمبولانس محور هنوز مسئله دارد. چند نفر می آیند و می گویند: «آمدند!» بچه ها جهت استقبال، از سوله بیرون می ریزند. تدارکاتیها شربت درست کرده اند. سقف سفید اتوبوس از بالای خاکریزهای مقر نمایان می شود. اتوبوس آرام آرام می خزد. از حد فاصل میان دو خاکریز که در ورودی نام دارد می گذرد و وارد مقر می شود. چهره غبارآلود اتوبوس، پارچه نوشته ای را به همه نشان می دهد: کاروان زیارتی جبهه های نور علیه ظلمت؛ کارگران کارخانجات چیت ری. برق شادی در چشمان همه جوانه می زند. چرا که پا برهنه ها دارند می آیند. و در میان این پابرهنه ها هر کس آشنایی دارد و آشنای من در کارخانه چیت ری، «مشد علی» است، پدر مرتضی. یعنی نزدیک ترین دوست من. مرتضی مرد جبهه است. بدنی زخم و زار دارد و یک انگشتش را هم ترکش برده. آخرین باری که می خواستم بیایم، مشد علی می گفت: «پسر کوچکم نیز مجروح شده و رگ اعصاب دستش قطع شده.» مشد علی همسرش را سال گذشته بر اثر زخم معده و بیماری قلبی از دست داد. پیرمردهای چهره سوخته و پیشانی چین خورده از اتوبوس پیاده می شوند، با رزمندگان دیده بوسی می نمایند. و به آنها هدیه ای می دهند. هدیه هاشان بسته هایی است حاوی زیرپیراهن، عطر و جانماز، همه به هم عطر می زنند، همه معطر می شوند و همه جا بوی عطر می گیرد. بروبچه ها به پیرمردها شربت می دهند. پیرمردها خاک جبهه را می بوسند و در دستمالهاشان به تبرک می برند. جلو می روم. دستهای پینه بسته پیرمردی را می فشارم و گونه های خیسش را می بوسم. دستهای سفت و مردانه اش دستانم را گرم می کند و محبت عمیق و پدرانه اش را بر قلبم گره می زند. -پدر خوش آمدین. مشد علی ورامینی با شما نیامد؟ -مشد علی؟! نسبتی با هم دارین؟ -از دوستاش هستم. -نه، نیومد، داشت ساختمون می ساخت. -انشاءالله به مبارکی. مشد علی خانه ای چهل متری دارد با سی متر زیربنا. تازگیها به فکر افتاده بود خانه اش را دو اتاقه نماید، برای سروسامان دادن به مرتضی.
- تعداد صفحه: 156
- نویسنده: رحیم مخدومی
- ردهبندی کتاب: جنگ (تاریخ و جغرافیا)
- شابک: ۹۷۸۱۰۴۵۰۶۱۹۴۲ ۹۷۸۱۰۴۵۰۶۱۹۴۲
- قطع: رقعی
- نوع جلد: شومیز
- ناشر: سوره مهر
+ موارد بیشتر
- بستن
کد محصول:1579520
قیمت : ناموجود
نقد و بررسی
کتاب جنگ پابرهنه اثر رحیم مخدومی انتشارات سوره مهر
این کتاب 24 داستان دارد که در ابتدای هر داستان آیه ای از قرآن که بی ارتباط با داستان نیست، آمده است. کتاب از صفحه 40 به بعد زیبا و جذاب می شود آن قدر که شاید بر خلاف کتاب ;هر کسی کار خودش نتوانی تصمیم به نخواندن بقیه کتاب بگیری. اوج زیبایی کتاب از داستان «شهادت خورشید» به بعد است. «جمال خورشید» نیز شهادت سید مهدی و آقا مصطفی را به زبان قلم، بازگو می کند. مخدومی به زیبایی زندگی سخت رزمندگان پابرهنه یا شاید پابرهنگان رزمنده را در کنار زندگی رنگارنگ و مرداب گونه مرفهین به تصویر می کشد و این در داستان های «مرداب»، «هبوط»، «جهاد مالی» و «ملجأ» به خوبی نشان داده شده است. داستان ملجأ و آن جایی که مخدومی به تشابه زندگی پابرهنه ها با جبهه جنگ و توصیف محل زندگی آن ها می پردازد، واقعاً زیباست.
مشخصات فنی
کتاب جنگ پابرهنه اثر رحیم مخدومی انتشارات سوره مهر
مشخصات
-
وزن200 گرم
-
سایر توضیحاتاینجا عقبه گردان است. حمام محور در اینجاست. هر روز ماشین غذا تعدادی از بچه ها را جهت استحمام به اینجا می آورد. در ضمن گروهانهای ذخیره هم در اینجا استراحت می کنند. می گویند گروههایی از شهروندان تهرانی جهت بازدید به جبهه ها آمده اند، و یک گروه امروز به اینجا خواهد آمد. می گویند عده ای آشپز نیز آمده اند تا برای رزمندگان یک وعده غذای نذری بپزند. امروز کامیون حامل اجناس هم آمده بود. کامیون پر بود از کمکهای نمازگزاران مسجد رحمتیه تهران. موسی پور برای گردان آبلیمو و شال مشکی آورده بود. محرم امسال درون دلهای بچه ها برگزار می شود چون که اجتماع در پشت خط مقدم مسئله آفرین است. آقا سید و آقا مصطفی هنوز به دنبال رسیدگی به سر و وضع ماشینها و امکانات گردان اند. آمبولانس محور هنوز مسئله دارد. چند نفر می آیند و می گویند: «آمدند!» بچه ها جهت استقبال، از سوله بیرون می ریزند. تدارکاتیها شربت درست کرده اند. سقف سفید اتوبوس از بالای خاکریزهای مقر نمایان می شود. اتوبوس آرام آرام می خزد. از حد فاصل میان دو خاکریز که در ورودی نام دارد می گذرد و وارد مقر می شود. چهره غبارآلود اتوبوس، پارچه نوشته ای را به همه نشان می دهد: کاروان زیارتی جبهه های نور علیه ظلمت؛ کارگران کارخانجات چیت ری. برق شادی در چشمان همه جوانه می زند. چرا که پا برهنه ها دارند می آیند. و در میان این پابرهنه ها هر کس آشنایی دارد و آشنای من در کارخانه چیت ری، «مشد علی» است، پدر مرتضی. یعنی نزدیک ترین دوست من. مرتضی مرد جبهه است. بدنی زخم و زار دارد و یک انگشتش را هم ترکش برده. آخرین باری که می خواستم بیایم، مشد علی می گفت: «پسر کوچکم نیز مجروح شده و رگ اعصاب دستش قطع شده.» مشد علی همسرش را سال گذشته بر اثر زخم معده و بیماری قلبی از دست داد. پیرمردهای چهره سوخته و پیشانی چین خورده از اتوبوس پیاده می شوند، با رزمندگان دیده بوسی می نمایند. و به آنها هدیه ای می دهند. هدیه هاشان بسته هایی است حاوی زیرپیراهن، عطر و جانماز، همه به هم عطر می زنند، همه معطر می شوند و همه جا بوی عطر می گیرد. بروبچه ها به پیرمردها شربت می دهند. پیرمردها خاک جبهه را می بوسند و در دستمالهاشان به تبرک می برند. جلو می روم. دستهای پینه بسته پیرمردی را می فشارم و گونه های خیسش را می بوسم. دستهای سفت و مردانه اش دستانم را گرم می کند و محبت عمیق و پدرانه اش را بر قلبم گره می زند. -پدر خوش آمدین. مشد علی ورامینی با شما نیامد؟ -مشد علی؟! نسبتی با هم دارین؟ -از دوستاش هستم. -نه، نیومد، داشت ساختمون می ساخت. -انشاءالله به مبارکی. مشد علی خانه ای چهل متری دارد با سی متر زیربنا. تازگیها به فکر افتاده بود خانه اش را دو اتاقه نماید، برای سروسامان دادن به مرتضی.
-
تعداد صفحه156
-
نویسندهرحیم مخدومی
-
ردهبندی کتابجنگ (تاریخ و جغرافیا)
-
شابک۹۷۸۱۰۴۵۰۶۱۹۴۲۹۷۸۱۰۴۵۰۶۱۹۴۲
-
قطعرقعی
-
نوع جلدشومیز
-
ناشرسوره مهر