کتاب بی برادر اثر بهزاد دانشگر انتشارات شهید کاظمی
- وزن: 368 گرم
- سایر توضیحات: برشی از کتاب : همه داشتند نگاهم می کردند. گفتم ابراهیم کو؟ گفتند توی اتاق بغل است؛ ابراهیم آمد بیرون. گفتم ابراهیم، چه خبر است؟ گفت جواد. گفت جواد و من دیگر چیزی نشنیدم. گفت جواد و انگار همۀ خاک های عالم آوار شد روی سرم. زانوهایم تا شد. دست گرفتم به کمد کنار اتاق. حالا می فهمیدم چرا اربابمان روز عاشورا، کمرش دیگر راست نشد. گفت الان کمرم شکست. بی برادر شدم. افتادم کنار کمد. هیچ روضه ای روضۀ بی برادری نمی شود. نمی دانم توی سروصورتم زدم یا نه. نمی دانم نعره کشیدم یا نه. فقط دیدم یکی آمده دستم را گرفته. یکدفعه انگار جواد را دیدم. نگاهم میکرد و با نگاهش می گفت خاک توی سرت مجید. آبروی من را داری می بری داداش. میگفت آدم باش مجید. آرام شدم. خودم را جمع وجور کردم. یک استکان دادند دستم که چیز شیرینی تویش بود. ریختم ته حلقم و بلند شدم. گفتند کجا میروی؟ گفتم چیزی نیست. خوبم. از خانۀ حاج آقا زدم بیرون. کجا بروم؟! کجا را دارم بروم؟! آدمِ بی برادر کجا را دارد؟! برشی از کتاب : همه داشتند نگاهم می کردند. گفتم ابراهیم کو؟ گفتند توی اتاق بغل است؛ ابراهیم آمد بیرون. گفتم ابراهیم، چه خبر است؟ گفت جواد. گفت جواد و من دیگر چیزی نشنیدم. گفت جواد و انگار همۀ خاک های عالم آوار شد روی سرم. زانوهایم تا شد. دست گرفتم به کمد کنار اتاق. حالا می فهمیدم چرا اربابمان روز عاشورا، کمرش دیگر راست نشد. گفت الان کمرم شکست. بی برادر شدم. افتادم کنار کمد. هیچ روضه ای روضۀ بی برادری نمی شود. نمی دانم توی سروصورتم زدم یا نه. نمی دانم نعره کشیدم یا نه. فقط دیدم یکی آمده دستم را گرفته. یکدفعه انگار جواد را دیدم. نگاهم میکرد و با نگاهش می گفت خاک توی سرت مجید. آبروی من را داری می بری داداش. میگفت آدم باش مجید. آرام شدم. خودم را جمع وجور کردم. یک استکان دادند دستم که چیز شیرینی تویش بود. ریختم ته حلقم و بلند شدم. گفتند کجا میروی؟ گفتم چیزی نیست. خوبم. از خانۀ حاج آقا زدم بیرون. کجا بروم؟! کجا را دارم بروم؟! آدمِ بی برادر کجا را دارد؟!
- تعداد صفحه: 324
- نویسنده: بهزاد دانشگر
- شابک: 9786227177947
- قطع: رقعی
- چاپ شده در: ایران
- نوع جلد: شومیز
- ناشر: انتشارات شهید کاظمی
- موضوع: مدافعان حرم
+ موارد بیشتر
- بستن
کد محصول:1444891
قیمت : ناموجود
نقد و بررسی
کتاب بی برادر اثر بهزاد دانشگر انتشارات شهید کاظمی
روایتی خاص از شهید مدافع حرم جواد محمدی از زبان دوستان صمیمی و همرزمان روایت شده. محمدی از جوانان فعال فرهنگی و انقلابی در شهر درچه از توابع اصفهان بود. وی از همان دوره نوجوانی به فعالیت های انقلابی پایگاه های بسیج جذب شد و بعدها به دلیل همین علاقمندی ها وارد سپاه پاسداران شد. این کتاب شرحی است از روابط پر عاطفه این شهید بزرگوار و دوستان و همرزمان است. روایتی جدید که هر راوی از منظری شخصی و تازه قهرمانش را روایت می کند. همه این روایت ها به گونه ای درهم آمیخته شده اند که ضمن تکمیل همدیگر استقلال خودشان را هم حفظ می کنند.
مشخصات فنی
کتاب بی برادر اثر بهزاد دانشگر انتشارات شهید کاظمی
مشخصات
-
وزن368 گرم
-
سایر توضیحاتبرشی از کتاب :همه داشتند نگاهم می کردند. گفتم ابراهیم کو؟ گفتند توی اتاق بغل است؛ ابراهیم آمد بیرون. گفتم ابراهیم، چه خبر است؟ گفت جواد. گفت جواد و من دیگر چیزی نشنیدم. گفت جواد و انگار همۀ خاک های عالم آوار شد روی سرم. زانوهایم تا شد. دست گرفتم به کمد کنار اتاق. حالا می فهمیدم چرا اربابمان روز عاشورا، کمرش دیگر راست نشد.گفت الان کمرم شکست. بی برادر شدم. افتادم کنار کمد. هیچ روضه ای روضۀ بی برادری نمی شود. نمی دانم توی سروصورتم زدم یا نه. نمی دانم نعره کشیدم یا نه. فقط دیدم یکی آمده دستم را گرفته. یکدفعه انگار جواد را دیدم. نگاهم میکرد و با نگاهش می گفت خاک توی سرت مجید. آبروی من را داری می بری داداش. میگفت آدم باش مجید. آرام شدم. خودم را جمع وجور کردم. یک استکان دادند دستم که چیز شیرینی تویش بود. ریختم ته حلقم و بلند شدم. گفتند کجا میروی؟ گفتم چیزی نیست.خوبم.از خانۀ حاج آقا زدم بیرون. کجا بروم؟! کجا را دارم بروم؟! آدمِ بی برادر کجا را دارد؟!برشی از کتاب : همه داشتند نگاهم می کردند. گفتم ابراهیم کو؟ گفتند توی اتاق بغل است؛ ابراهیم آمد بیرون. گفتم ابراهیم، چه خبر است؟ گفت جواد. گفت جواد و من دیگر چیزی نشنیدم. گفت جواد و انگار همۀ خاک های عالم آوار شد روی سرم. زانوهایم تا شد. دست گرفتم به کمد کنار اتاق. حالا می فهمیدم چرا اربابمان روز عاشورا، کمرش دیگر راست نشد. گفت الان کمرم شکست. بی برادر شدم. افتادم کنار کمد. هیچ روضه ای روضۀ بی برادری نمی شود. نمی دانم توی سروصورتم زدم یا نه. نمی دانم نعره کشیدم یا نه. فقط دیدم یکی آمده دستم را گرفته. یکدفعه انگار جواد را دیدم. نگاهم میکرد و با نگاهش می گفت خاک توی سرت مجید. آبروی من را داری می بری داداش. میگفت آدم باش مجید. آرام شدم. خودم را جمع وجور کردم. یک استکان دادند دستم که چیز شیرینی تویش بود. ریختم ته حلقم و بلند شدم. گفتند کجا میروی؟ گفتم چیزی نیست. خوبم. از خانۀ حاج آقا زدم بیرون. کجا بروم؟! کجا را دارم بروم؟! آدمِ بی برادر کجا را دارد؟!
-
تعداد صفحه324
-
نویسندهبهزاد دانشگر
-
شابک9786227177947
-
قطعرقعی
-
چاپ شده درایران
-
نوع جلدشومیز
-
ناشرانتشارات شهید کاظمی
-
موضوعمدافعان حرم