مشخصات

• وزن
  152 گرم
• سایر توضیحات
  داستانی تخیلی درباره دوباره زنده شدن انیشتین است. انیشتین که در جلد اول کتاب خودش را درون بدن سگی بزرگ یافته بود، این‌بار چشم باز می‌کند و متوجه می‌شود که در بیمارستان است و از این راز آگاه می‌شود که وقتی سگ محبوب جراح جوان در حال مردن بوده، جراح مغز انیشتین را از سر سگش درمی‌آورد و به مغز خواهرزاده خودش پیوند می‌زند که در اثر تصادف دچار مرگ مغزی شده است. آلبرت انیشتین که خودش را درون بدن دختری نوجوان می‌یابد، به ناگاه متوجه می‌شود که مغز خواهرزاده جراح جوان هنوز کار می‌کند و دختری به نام خورشید شروع می‌کن با او حرف زدن! این داستان جزو نخستین آثار فارسی درباره هوش مصنوعی و تخیل درباره آینده آن است.
• نوع کاغذ
  سفید 70 گرم
• تعداد صفحه
  124
• نویسنده
  مجید ادیب‌زاده
• رده‌بندی کتاب
  ادبیات فارسی (شعر و ادبیات)
• شابک
  978-600-93557-4-7‬‬
• قطع
  رقعی
• چاپ شده در
  ایران
• نوع جلد
  شومیز
• ناشر
  انتشارات الفبای فرهنگ
• موضوع
  داستان فارسی
• زبان نوشتار
  فارسی
• نوبت چاپ
  1
• درباره نویسنده
  مجید ادیب‌زاده داستان‌نویس و پژوهش‌گر ایرانی است. او دانش‌آموخته‌ علوم سیاسی است و تاکنون کتاب‌های متعددی در زمینه‌های نظری، تاریخی و داستانی نوشته است. کتاب‌های پژوهشی او عبارت است از: ««امپراتوری اسطوره‌ها و تصویر غرب: روانکاوی گفتمان ادبی ایران 1332-1356»، «زبان، گفتمان و سیاست خارجی: دیالکتیک بازنمایی از غرب در جهان نمادین ایرانی»، «دموکراسی معرفتی: درباره دموکرتیک شدن دانش»، «مدرنیته زایا و تفکر عقیم: چالش تاریخی دولت مدرن و باروری علوم انسانی در ایران»، «خیزش‌های عقلانی شدن در طلوع ایران مدرن» و «تبارشناسی تفکر علمی در ایران». از کتاب‌های داستانی او می‌توان به این آثار اشاره کرد: «سگی به نام انیشتین»، «بازگشت انیشتین: ادامه‌ی سگی به نام انیشتین»، «انیشتین در جهان موازی: جلد سوم از داستان انیشتین»، «مرگ زوزه‌کشان می‌آید: جلد اول، داستان یک قهرمان!»، «مرگ زوزه‌کشان می‌آید: جلد دوم، داستان یک تبهکار!»، «کسی از آینده خبر ندارد»، «عکاسی از جنایتی عادی»، «وقتی زنم را حلق‌آویز دیدم (جلد اول)»، «پیرمردی که به گذشته رفت»، «گاهی الاغ‌ها کتاب می‌خوانند» و «خودکشی محرمانه».
• خلاصه کتاب
  گوشه‌ای از متن کتاب: «وقتی جراح جوان داشت ماجرای نجات خواهرزادش رو با آب و تاب فراوون برای من توضیح می‌داد، من کم کم داشتم متوجه می‌شدم که قضیه از چه قراره، و وقتی اون می‌گه که من از دوباره به زندگی برگشتم و مثل بقیه یه انسانم، منظورش دقیقاً چیه! بله! حتماً شما هم مثل من متوجه قضیه شدید! شک ندارم که شما هم شوکه شدید! اون انیشتین! اون که عکسش همه‌جا هست! اون که همه ازون حرف می‌زنن! آخ‌آخ با اون ظاهر جذابش! مدل موهای منو دیدید؟! نه وجدانن؟! اصلاً جذابیت و وقار و شخصیت، از اون لبخند و مدل مو و اون چشمای من می‌باره! انصافاً قبول ندارید؟! لابد شما هم غصه‌تون گرفته از فهمیدن این واقعیت که جای اون ظاهر رویایی، من، آلبرت انیشتین! آلبرت انیشتین شما! نه، آلبرت انیشتین همه‌ی جهان! این دفعه رفته بودم توی سر یه دختر نوجوون!»